اشعار شهادت حضرت مسلم بن عقيل(ع)


 باور نميکردم گذرها را ببندند
من را که ميبينند درها را ببندند

خورشيد بودم زير نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خيلي راه رفتم

در شهر کوفه کوچه گردي کم نکردم
اين چند شب يک خواب راحت هم نکردم

من شير بودم کوفه در زنجيرم انداخت
اين کوچه هاي تنگ آخر گيرم انداخت

امروز جان دادم اگر جانت سلامت
دندان من افتاد دندانت سلامت

حالا که مي آيي کفن بردار حتما
اي يوسف من پيرهن بردار حتما 

حالا که مي آيي ستاره کم بياور
بادخترانت گوشواره کم بياور

حيرانم اما هيچکس حيران من نيست
باور کن اينجايي که ديدم جاي زن نيست

اينجا براي خيزران لب را نياري
آقا خدا ناکرده زينب را نياري

اصلا ببين گلها توان خار دارند
پرده نشينان طاقت بازار دارند

من راضي ام انگشتر من را بگيرند
وقت کنيزي دختر من را بگيرند

اينجا براي نعل پا دارند آنقدر
کنج تنور خانه جا دارند آنقدر

مهر و وفا که نه جفا دارند اما
اينجا کفن نه بوريا دارند اما

بايد مسير تو چرا اينجا بيفتد
حيف از سرتو نيست زير پا بيفتد

علي اکبر لطيفيان



موضوعات مرتبط: حضرت مسلم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت مسلم بن عقيل(ع)
[ 9 / 7 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد